متین لطفی
انتشار اثر قرآنی «ترنم نور»(۴) با صدای محمدامین اسدی
انتشار اثر قرآنی «ترنم نور»(۳) با صدای سید عباس حسینی
انتشار اثر قرآنی «ترنم نور»(۲) با صدای سیداحمد هاشمی
انتشار اثر قرآنی «ترنم نور»(۱) با صدای قاری خالد محمدی
رابطهی کُشتار و فساد در پرتو قرآن
«تکلیف» و «حق» اگر بر یک رابطهی انسانی مترتب شوند، بسان دو روی سکّه یا دو کفهی ترازو، قرینهی همدیگر خواهند بود[۱]؛ یعنی تکلیفِ «الف» نسبت به «ب» معادل حقِّ «ب» نسبت به «الف» است و بالعکس؛ در پیرو این گزاره، میتوان گفت که انسانها با آغاز خلقتشان در رابطه با همنوعانشان واجدِ حقوقی میگردند که آفریدگار در بدو آفرینش، بصورت طبیعی آن حقوق را برایشان قائل شده و بعضاً بصورت تشریعی آنها را به رسمیت شناخته است. به علاوه میتوان گفت هرچیزی که برای چیزی به وجود آمده باشد، منشأ حق است و برخلاف تلقی برخی از دینداران، چنان نیست که در منطقِ الهی، انسان موجودی ذیحق نباشد و صرفاً مُکلّف باشد، بلکه این دو قرینهی یکدیگرند؛ یعنی رعایتِ حقوق «ب» توسط شخص «الف»، یک تکلیف شرعی در راستای محترم شمردنِ تصمیم و ارادهی آفریدگار است. از جمله حقوقی که بشر با آغاز خلقت، مستحقِ برخورداری از آنها میگردد میتوان به «حق برابری ارزشی با همنوعان»، «حق امنیّت جانی و مالی»، «حق آزادی»، «حق عدالت»، «حق تکریم و گرامیداشت» و…اشاره کرد که در این نوشتار، به بررسی ارتباطِ «کُشتار و خونریزی»(بعنوان یکی از عواملِ جدّی نقضِ حقوق) با «فساد و تباهی» در پرتو کلام خدا و پیامآورش(ص) پرداخته شده است. طبق آیات شریفهی قرآن کریم، خونریزی(سفک دماء) مصداق بارز «فساد» است و فساد نیز با رسالتِ بشر بر روی زمین، مغایرت دارد. آنگاه که خداوند خطاب به فرشتگان فرمود قصد دارم جانشینی برای خود روی زمین بگمارم، فرشتگان پرسیدند: «أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاء»(بقره:۳۰) ترجمه: «آیا در آن(زمین) کسى را میگمارى که در آن فساد انگیزد و خونریزی کند؟» یعنی خونریزی که تبلور آشکار فساد است، منافیِ رسالتِ بشر بر روی زمین است. قرآن کریم در جایی دیگر، «فساد و دنبالهروانِ فساد» را منفورِ درگاه حضرت باریتعالی میخواند و میفرماید: «و لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدینَ»(قصص:۷۷) ترجمه: «در زمین، فساد را تعقیب و جستجو مکن که خداوند، اهلفساد را دوست ندارد.» همچنین در آیهی ۶۰ سورهی بقره که به نهی از ارتکابِ فساد اشاره دارد، آمده: «لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ»(بقره:۶۰) ترجمه: «در روى زمین فساد و آشوب نکنید.» «تعثوا» از مادهی «عثى» به معنى تولید فساد کردن است و ذکر کلمهی «مفسدین» بعد از تعبیر «لا تعثوا» به عنوان تاکید مىباشد؛ کُشتار و خونریزی و ایجاد ناامنی در جامعه را نیز میتوان مصداقی از فساد انگاشت. در آیهای دیگر «قتل و کشتار»، تلویحاً به «فساد» پیوند خورده و خدای متعال در آن، دگرکُشی را در طراز نسلکُشی قرار داده و میفرماید: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً»(مائده:۱۴) ترجمه: «هرکس انسانى را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روى زمین بکشد، چنان است که گویى همه انسانها را کشته است.» در جای دیگری از قرآن کریم، خداوند سرای باقی و نیکبختیِ اخروی را برای کسانی در نظر گرفته است که از غرور و تکبّر و دریچههای فسادآلود(از جمله خونریزی) پرهیز میکنند: «تِلْکَ الدَّارُ الآخِرَهُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الأرْضِ وَلَا فَسَادًا»(قصص:۸۳) ترجمه: «آن سرای آخرت را تنها نصیب کسانی مینماییم که در زمین خواهانِ تکبر و برتری و فساد و تباهی نیستند.» یکی از ویژگیهای اهلفساد، احساس نکردنِ ابتلایشان به فساد و انکار این ابتلا از یکسو و ادعایِ اصلاحگری از سوی دیگر است: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِن لاَّ یَشْعُرُونَ»(بقره: ۱۱ و ۱۲) ترجمه: «هنگامی که بدیشان گفته شود در زمین فساد و تباهی نکنید، گویند: (ما فسادکننده نیستیم بلکه) بیتردید ما اصلاحگر هستیم؛ (اما شما) بدانید که آنها فسادکار هستند ولی نمیفهمند و آن را احساس نمیکنند.» با توجّه به این آیه میتوان دریافت که «فساد» در برابر «اصلاح» قرار دارد. همچنانکه از آیهی ۵۶ سورهی اعراف نیز چنین استنباطی میتوان داشت: «وَلاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا»(اعراف:۵۶) ترجمه: «در زمین بعد از اصلاح آن، فساد و تباهی نکنید.» امام راغب اصفهانی میگوید «صُلح» در موارد زیادى مخصوص «از بین رفتنِ نفرت و کینه از میان مردم» است. آنچنانکه گفته شده «اصطلحوا و تصالحوا» یعنی «صلح کردند و کینه از میانشان رفت.» فلذا صُلح، زمینهساز امنیت است و در سایهی امنیت است که رشد و توسعه و آبادانی صورت میپذیرد. رشد و توسعه و آبادانی جامعه و کشور، به تصریح قرآن کریم، یکی از غایتهای خلقتِ بشر است؛ آندم که خداوند به حضرت صالح فرمود خطاب به قومش بگوید که خدا را عبادت کنند و به استغفار بپردازند و آباد کردن زمین را به عنوان یک تکلیفِ همسو با فلسفهی خلقت، در دستور کار خود قرار دهند: «یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنشَأَکُم مِّنَ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا»(هود:۶۱) ترجمه: «خدا را بپرستید که معبودی جز او برای شما وجود ندارد؛ اوست که شما را از زمین آفریده و آبادانی آن را به شما واگذار نموده است.» واژهی «استعمار» و «اعمار» در لغت عرب به معنای تفویض آباد کردنِ زمین به دیگری است و به گفتهی امام راغب اصفهانی، نقطه مقابل آن، تخریب و ویران کردن است. یعنی خداوند زمین را با منابعش در اختیار آدمیان نهاد تا آنها با تکیه بر استعدادها و ظرفیتهایشان و در پرتو صُلح و همگرایی و آشتی و تعاون، به آبادانی زمین بپردازند و با هم میثاقِ حرکت در مسیری ببندند که منشأ خیر و برکت و سازندگی برای جامعهشان باشد و از رویهها و ابزارها و فرایندهای فسادآلود برحذر بوده واز تخریب و ویرانی و تباهی جامعه و کشورشان اجتناب بورزند. در آیهی ۸۳ سورهی بقره نیز حکم خداوند مبنی بر ضرورتِ نیکوکاری و مهرورزی به مردم مورد اشاره قرار گرفته و در آیهی بعدی، میثاق پرهیز بندگانش از خونریزی را تداعی میکند: «وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ لاَ تَسْفِکُونَ دِمَاءکُمْ…»(بقره:۸۴) «و هنگامی را که از شما پیمان گرفتیم که خون یکدیگر را نریزید…» ابوهریره(رض) روایت کرده که پیامبر(ص) در جمع یارانش پُرسید: «أَتَدْرُون من الْمُفْلِسُ؟» یعنی آیا میدانید مُفلس چه کسی است؟ گفتند: مُفلس نزد ما کسی است که پول نقد و مال دنیا ندارد. سپس پیامبر(ص) فرمود: «إِنَّ الْمُفْلِسَ مِنْ أُمَّتِی مَنْ یَأْتِی یَوْمَ الْقیامهِ بِصَلاهٍ وَصِیَامٍ وزَکَاهٍ، ویأْتِی وقَدْ شَتَمَ هذا، وقذَف هذَا وَأَکَلَ مالَ هَذَا، وسفَکَ دَم هذَا، وَضَرَبَ هذا، فیُعْطَى هذَا مِنْ حسَنَاتِهِ، وهَذا مِن
به در آی تا ببینی طیران آدمیّت
«مقدمه» اگرچه در میان اصحاب قرآن، تلاوت مستمر و مکرّر سطور آن به امری رایج بدل گشته، اما آنچه از مضامین این گنجینهی الهی استنباط میشود، تقدّم «فهم» بر تلاوتِ صرف آن است طوریکه در چند جا مخاطبان خویش را از اتّباع ما لا یعلم برحذر میدارد[۱] و رهروان این شیوه را به حمّالانی تشبیه میکند[۲] که فارغ از فهم رسالت محمول، صرفاً مشغول حمل آن هستند. ای بسا در پرتو تلاوتِ صرف، برخی آیات قرآن کریم را با سرعت پلکزدن، دید زده باشیم اما در محتوای آن ژرفنگری نکرده باشیم؛ یا شاید بجای جوشاندن عقل و استخراج ریزنکتهها در مثلهای قرآنی، به نقل صرفِ پیامهای استنباط شده از سوی پیشینیان اکتفا کرده باشیم. باری، این اشارت به مثابهی نفی تاثیر نوای جلابخش این مائدهی آسمانی بر دلهای غبارگرفتهی این مصنوع زمینی، یا پسزدن محصولات ناشی از خِردورزی پیشینیان نیست، بلکه آدمی را به ذینفع شدن از علمهایی که بر دل میزنند، تحریک میکند و در پی آن است که عقل را شعلهور کند و تعمیق در یک نقطه را بر سیاحت سطحی در مناطق مختلف، فضیلت ببخشد و آن را به مثابهی یک ارزش، مورد بحث قرار دهد. چند سطر پیشرو، برونداد فرایند تعمیق نسبی نگارنده در یکی از مَثَلهای همیشه شنیده شدهی قرآن کریم است که به بخشی از تاریخ بشر(از منظر قرآن) اشاره دارد و نگارنده، برخلافِ رویهی همیشگیاش -که همان مرور چندبارهی این قصّه، به قصد ترفیع کمیّت در امر تلاوت است- مترصد تلفیق دو ابزار کسب و بسط معرفت به نام «عقل» و «تاریخ» است و سعی دارد مصداقی برای چند روش و ارزش فطرتپسند همچون «نفی خشونت»، «آزادی بیان»، «نفی سرکوب سائل»، «اقناع با شیوهی تبیین»، «تعلّم و تعلیم»، «سجده در پرتو اقناع» و «پرهیز از حسادت و تکبّر» استخراج نموده و التزام به این گزارهها را دارای پشتوانهی دینی و در راستای عمل به آموزههای قرآنی بخواند. «متن و ترجمهی آیات» «وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَهً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (۳۰) وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَهِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ(۳۱) قَالُواْ سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ(۳۲) قَالَ یَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ(۳۳) وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَهِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ(۳۴)[۳]» «زمانی(را یادآوری کن) که پروردگارت به فرشتگان گفت : من(قصد دارم) در زمین جانشینی بیافرینم؛ گفتند: آیا در زمین کسی را به وجود میآوری که فساد میکند و خونها میریزد، و حال آن که ما تو را تسبیح و تقدیس میکنیم؟ (خداوند) گفت: من آنچه را که شما نمیدانید میدانم(۳۰) آنگاه به آدم همهی نامها را آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست میگویید (و خود را برای امر جانشینی از انسان شایستهتر میبینید) آن اسامی را بر شمارید. (۳۱) فرشتگان گفتند: منزّهی تو ، ما چیزی جز آنچه به ما آموختهای نمیدانیم، تو دانا و حکیمی(۳۲) (خداوند) فرمود: ای آدم! آنان را از اسامی پدیدهها آگاه کن. هنگامی که آدم فرشتگان را از پدیدهها آگاه کرد، (خداوند) فرمود: به شما نگفتم که من غیب ( و راز ) آسمانها و زمین را میدانم و از آنچه شما آشکار میکنید یا پنهان میداشتید نیز آگاهم؟(۳۳) و هنگامی که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجدهی( بزرگداشت و خضوع، نه عبادت و پرستش) ببرید، همگی سجده بردند جز ابلیس که سر باز زد و تکبّر ورزید، و از زمرهی کافران شد(۳۴)». «نفی خشونت» در پی ابلاغ تصمیم خالق به ملائک -که همان قصد خلق آدم در قامت جانشین بر روی زمین بود- آنچه به تأسی از عملکرد موجودات پیشین(جنّیان) در ذهن ملائک متبادر گشت، امر ناروایی تحت عنوان «یسفک الدماء»(خونریزی) بود که منافی رسالت یک جانشین بر روی زمین است و شاید نقض این رسالت، زمینهساز بر هم چیدن بساط گزینهی پیشین(جن) از سوی خالق و جایگزینی آدم بوده باشد. از اینرو، «یسفک الدماء»(خونریزی) یکی از مصادیق مبرهن «فساد» است که عموماً از خشم و خشونت و جنگافروزی ناشی میشود و با رسالت بشر بر روی زمین، منافات دارد. این خشم و خشونت نیز میتواند از اسباب مختلفی نظیر: تعارض منافع و مصالح، شوق اعمال قدرت بر دیگران، تلاش برای یکسانسازی فکری و فرهنگی بجای دگرپذیری، برنتابیدن رشد و پیشرفت دیگران و… نشأت بگیرد. از اینرو، تلاش برای همگرایی گونهها و احقاق صلح و آشتی و مسدود کردن زمینههای واگرایی و فروخسباندن شرارههای خونریزی و خشونتورزی میان آنها در منظومهی جهانبینی اسلامی، ارزشی مستقل و تبلور آشکار تدّین است. «آزادی بیان و نفی سرکوب سائل» با آنکه ملائک بر علم کرانمند خویش واقف و بر علم لایتناهی حضرت یزدان معترفند و ذرّهای تردید ندارند که تصمیمات پروردگار، فارغ از حکمت و درایت نیست و اگر عدمتفاهمی میان تصور آنها و اقدام خالق وجود داشته باشد ناشی از کاستی اندوختههای آنهاست، اما شالودهی تردید خود را نسبت به سرانجام تصمیم خداوند در صورت یک مسئله به طرح میاندازند و اقناع خویش را در پرتو ایضاح، میجویند. چنین فضای فراخی را حضرت باریتعالی برای آنها فراهم آورده و تحقق رسالت آدم در قامت جانشین بر روی زمین، مستلزم چنین تعامل و انعطافی است که عموماً با فرودستان صورت میپذیرد. اینکه ما اجازه دهیم تردیدها و ملاحظههای مخاطبان نسبت به تصمیمات و اقدامات ما بدور از هرگونه تندی و تهدیدی منظور شود و در صورت داشتن پاسخی مقبول برای تصمیم خود، اقامهی برهان نماییم و مخاطب را به قناعت نسبی رسانیم، امری ربّانی است که میباید بندگان یزدان، خود را بدان مزیّن نمایند. «اقناع در پرتو تبیین» خالق عادل و آموزگار، ملاحظهی ملائک را بر خلقت آدمی، مبنی بر ارتکاب فساد از سوی بنیآدم که خونریزی و خشونتورزی مصداقی از آن است، انکار ننمود و آدم را از فساد و خشونت تبرئه نگرداند و نیز ادعای ملائک را(ما تو را تسبیح و تقدیس میکنیم) انکار نفرمود. بلکه پس از آفرینش آدم، یک کارگاه آموزشی بنیان نهاد تا در پرتو فرایند قیاس و مشاهدهی برونداد این فرایند، کمالات آدمی به نمایش گذاشته شود و بر معارف ملائک نسبت به پروردگارشان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد!
تصور کنید آندم که چشمان بستهتان را باز کنند و خود را در مکانی نامعلوم بیابید و ندانید که کجایید.؛ این حالت، مصداق کسی است که «خود» را گم کرده؛ حال تصور کنید که از مکان کنونی خود آگاهید و میدانید در کجایید، اما به دلیل نداشتن یا ندانستن مقصد، ویلان و سرگردانید؛ این حالت نیز مصداق کسی است که «راهش» را گم کرده است! آدمی گاهی اوقات «خود» را گم میکند و گاهی اوقات نیز «راه» را؛ و در پارهای موارد هر دو را؛ که این نوع گمشدن، آدمی را به سوی پوچی سوق میدهد. یعنی پوچی، علامتِ گمشدن است. آنکه به پوچی میرسد هم خودش را گم کرده است و هم راهش را. پس زندگی را تهی مییابد و تهی میپیماید و بیاراده، به بیراهه میرود. بسان بادکنک کموزن یا بیوزنی که در هوا پریشان و سرگردان و ویلان است. هم به «از کجا آمدنش» غافل است و هم به «در کجا بودنش» و هم از «به کجا رفتنش»! چراکه «خود و راه» را گم کرده است. از نظر قرآن کریم، خدافراموشی، مقدمّهی خودفراموشی و گمگشتگی است: «وَلا تَکونُوا کالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ…»(حشر:۱۹)؛ یعنی: «مانند کسانی نباشید که خدا را از یاد بردند و خدا هم آنان را از یاد خودشان برد». این حالت شگفتی است، اما حقیقت دارد؛ کسی که خدا را در زندگی فراموش کند، سرگردان و ویلان میگردد و رشتهای در دستش نمیماند تا او را بدان افق والای محکم و استوار ببندد و هدفی برای این زندگی ندارد تا او را از حیوانات چرنده و سرگشته، برتر ببرد و جدا بکند. چنین انسانی، انسانیت خود را فراموش میکند؛ و زمانیکه انسان، خود را فراموش کرد، دیگر توشهای برای زندگی دور و دراز جاویدان، اندوخته نمیکند؛ و به اندوخته و پساندازی نمینگرد که دیروز برای خویشتن فرستاده است![۱] آری؛ ویلانی و سرگردانی و گمگشتگی، تنبیهی است از برای «خدافراموشی»! زمینهها و اسباب این تنبیه را آدمی بهواسطهی ترجیح مطلوباتِ «مِن دون الله» بر مطلوباتِ «الله» و یا مقدم داشتن گزیدههای «خلافِ شریعت» بر گزیدههای «همسو با شریعت» فراهم میآورد. او از مسیر جلبِ رضوانِ الهی رو بر میتابد و به آغوش گرم و صمیمانهی پرورگار پُشت میکند و رو بهسوی خدایان زمینی از جنس قدرت و ثروت و لذّت و شهوت نموده و چهرهاش را به رویشان میگشاید و خندههایش را نثارشان میکند و –دانسته یا ندانسته- سجدههای باطنی به سمتشان میگزارد و آنقدر میرود و میرود و «فاصله» را با خدای راستین به درازا میرساند که دیگر حضورش را حس نمیکند و نوایش را نمیشنود و پژواکهای خیرخواهانه و بندهنوازانهاش را توّهم و تخیّل، تصوّر میکند! آری، از فرآیند خدافراموشی، خودفراموشی حاصل آید؛ چراکه افراد خدافراموش، در خوشیها با نوازش نعمت و قدرت، مواجه میشوند و به ناز لذایذ مبتلا میشوند و بدانها کبر میورزند و نیز در ناخوشیها به سردرگمی و ناسپاسی دچار میآیند و در هر دو صورت، از مقصود آفرینش غافل شده و هویت و انسانیتِ خود را فراموش میکنند؛ تلاششان در جهت رفعِ مطالباتِ نفسانی صرف میگردد و مبدأ و معاد و عبودیت و الوهیت در نظرشان واژههای مُبهم، نامفهوم و بیمقداری میشوند که تا از این خواب سنگین غفلت نمیرند، بیدار نمیشوند! فراموشی، خطرناکترین آفت برای آدمی است. کسی که خدا را فراموش کرد، بسان فردی بیراهه، بیرهبر، بیهدف و بیقانون، غرق در تمایلات نفسانی میشود و تمام هدفها و عملکردهایش، سلیقهای و مبتنی بر ارضای هوسهای نفسانیاش میشود. کسی که خدا را فراموش کند، به شکلی غیرارادی، اهداف حکیمانهی خلقت را نیز «فراموش» خواهد کرد و هر آنکس هدف از خلقت را فراموش کند، عمر و سرمایه و استعدادش را ممکن است در مسیر خسران، هدر دهد. نسیان» یا «فراموشی»، کلیدواژهی این نگاشته است که به بررسی سبب و تأثیر وقوع آن در پرتو آیات قرآن کریم پرداخته میشود. «نسیان» در لغت به معناى «فراموشى» بوده[۱] و در مقابل «ذکر» قرار میگیرد: «وَ اذْکرْ رَبَّک إِذا نَسِیتَ»(کهف:۲۴)؛یعنی: «و چون دچار فراموشی شدی، پروردگارت را به خاطر آور». نسیان عبارت است از اینکه صورت علم بهکلى از خزانهی ذهن، زایل شود و ذکر برخلاف نسیان، عبارت است از اینکه آن صورت همچنان در ذهن باقى باشد. به بیان بهتر، نسیان از یاد رفتن چیزی است که قبلاً معلوم بوده؛ و ذکر، فرآیندی است که مانع از وقوع نسیان میشود. در بسیارى موارد، نسیان استعاره از «بیاعتنایی و ترکگفتن» است. آندم که حضرت حق تعالی خطاب به آدم و همسرش فرمود: به این درخت نزدیک نشوید که (اگر نزدیک شوید) از ستمگران خواهید بود(بقره:۳۵)؛ اما آنها به سبب عدم اتخاذ تصمیم درست و ارادهی استوار، فریب شیطان خوردند و ترک فرمان کردند: «وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا»(طه:۱۱۵). مراد از نسیان در اینجا فراموش کردن ذهنی نیست؛ زیرا بر این فراموشی، عتاب و ملامتی وجود ندارد. بهعلاوه شیطان، نخوردن از میوهی درخت را با استناد به فرموده آیهی۲۰ سوره اعراف به یاد آدم آورده بود. لذا مراد، ترک فرمان یا دستکم بیتفاوتی نسبت به فرمان خداست که به سبب کمتوجّهی حاصل میگردد. در این راستا میتوان به آیهای دیگر استناد کرد، آنجا که بندگان خدا روی به درگاهش میآورند و ندای ندامت سر میدهند که: «رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسینا أَوْ أَخْطَأْنا»(بقره:۲۸۶)؛ یعنی: «پروردگارا اگر فراموش (و ترک طاعت) کردیم یا خطا کردیم ما را مؤاخذه مکن». معنای نسیان در اینجا نیز به ترک کردن نزدیکتر است. حال این سؤال پیش میآید که چه فرق است میان خطا و نسیان؟ جواب آنست که خطا در گناه جریان دارد و نسیان در طاعت. البته این نکته را باید در نظر داشت که «ذکر» همیشه در مقابل نسیان نیست و ای بسا پارهای اوقات در مقابل «غفلت» قرار گیرد: «وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکرِنا»(کهف:۲۸)؛ یعنی: «از کسى که ما دلش را از یاد خود غافل کردهایم، اطاعت مکن». مراد از اغفال قلب، مسلط کردن غفلت بر قلب است؛ به اینکه یاد خداى سبحان را فراموش کند که البته این اغفال بر سبیل مجازات است؛ چون ایشان با حق در افتادند و عناد ورزیدند، و لذا خداى متعال چنین کیفرشان داد که یاد خود را از دلشان ببرد؛ که البته هیچ جای شِکوه و گلایهای نیست! هر چه بر تو آید از ظـلمات





