نگاه دار سر رشته تا نگه دارد!
تصور کنید آندم که چشمان بستهتان را باز کنند و خود را در مکانی نامعلوم بیابید و ندانید که کجایید.؛ این حالت، مصداق کسی است که «خود» را گم کرده؛ حال تصور کنید که از مکان کنونی خود آگاهید و میدانید در کجایید، اما به دلیل نداشتن یا ندانستن مقصد، ویلان و سرگردانید؛ این حالت […]
تصور کنید آندم که چشمان بستهتان را باز کنند و خود را در مکانی نامعلوم بیابید و ندانید که کجایید.؛ این حالت، مصداق کسی است که «خود» را گم کرده؛ حال تصور کنید که از مکان کنونی خود آگاهید و میدانید در کجایید، اما به دلیل نداشتن یا ندانستن مقصد، ویلان و سرگردانید؛ این حالت نیز مصداق کسی است که «راهش» را گم کرده است!
آدمی گاهی اوقات «خود» را گم میکند و گاهی اوقات نیز «راه» را؛ و در پارهای موارد هر دو را؛ که این نوع گمشدن، آدمی را به سوی پوچی سوق میدهد. یعنی پوچی، علامتِ گمشدن است. آنکه به پوچی میرسد هم خودش را گم کرده است و هم راهش را. پس زندگی را تهی مییابد و تهی میپیماید و بیاراده، به بیراهه میرود. بسان بادکنک کموزن یا بیوزنی که در هوا پریشان و سرگردان و ویلان است. هم به «از کجا آمدنش» غافل است و هم به «در کجا بودنش» و هم از «به کجا رفتنش»! چراکه «خود و راه» را گم کرده است. از نظر قرآن کریم، خدافراموشی، مقدمّهی خودفراموشی و گمگشتگی است: «وَلا تَکونُوا کالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ…»(حشر:۱۹)؛ یعنی: «مانند کسانی نباشید که خدا را از یاد بردند و خدا هم آنان را از یاد خودشان برد».
این حالت شگفتی است، اما حقیقت دارد؛ کسی که خدا را در زندگی فراموش کند، سرگردان و ویلان میگردد و رشتهای در دستش نمیماند تا او را بدان افق والای محکم و استوار ببندد و هدفی برای این زندگی ندارد تا او را از حیوانات چرنده و سرگشته، برتر ببرد و جدا بکند. چنین انسانی، انسانیت خود را فراموش میکند؛ و زمانیکه انسان، خود را فراموش کرد، دیگر توشهای برای زندگی دور و دراز جاویدان، اندوخته نمیکند؛ و به اندوخته و پساندازی نمینگرد که دیروز برای خویشتن فرستاده است![۱]
آری؛ ویلانی و سرگردانی و گمگشتگی، تنبیهی است از برای «خدافراموشی»! زمینهها و اسباب این تنبیه را آدمی بهواسطهی ترجیح مطلوباتِ «مِن دون الله» بر مطلوباتِ «الله» و یا مقدم داشتن گزیدههای «خلافِ شریعت» بر گزیدههای «همسو با شریعت» فراهم میآورد. او از مسیر جلبِ رضوانِ الهی رو بر میتابد و به آغوش گرم و صمیمانهی پرورگار پُشت میکند و رو بهسوی خدایان زمینی از جنس قدرت و ثروت و لذّت و شهوت نموده و چهرهاش را به رویشان میگشاید و خندههایش را نثارشان میکند و –دانسته یا ندانسته- سجدههای باطنی به سمتشان میگزارد و آنقدر میرود و میرود و «فاصله» را با خدای راستین به درازا میرساند که دیگر حضورش را حس نمیکند و نوایش را نمیشنود و پژواکهای خیرخواهانه و بندهنوازانهاش را توّهم و تخیّل، تصوّر میکند!
آری، از فرآیند خدافراموشی، خودفراموشی حاصل آید؛ چراکه افراد خدافراموش، در خوشیها با نوازش نعمت و قدرت، مواجه میشوند و به ناز لذایذ مبتلا میشوند و بدانها کبر میورزند و نیز در ناخوشیها به سردرگمی و ناسپاسی دچار میآیند و در هر دو صورت، از مقصود آفرینش غافل شده و هویت و انسانیتِ خود را فراموش میکنند؛ تلاششان در جهت رفعِ مطالباتِ نفسانی صرف میگردد و مبدأ و معاد و عبودیت و الوهیت در نظرشان واژههای مُبهم، نامفهوم و بیمقداری میشوند که تا از این خواب سنگین غفلت نمیرند، بیدار نمیشوند!
فراموشی، خطرناکترین آفت برای آدمی است. کسی که خدا را فراموش کرد، بسان فردی بیراهه، بیرهبر، بیهدف و بیقانون، غرق در تمایلات نفسانی میشود و تمام هدفها و عملکردهایش، سلیقهای و مبتنی بر ارضای هوسهای نفسانیاش میشود. کسی که خدا را فراموش کند، به شکلی غیرارادی، اهداف حکیمانهی خلقت را نیز «فراموش» خواهد کرد و هر آنکس هدف از خلقت را فراموش کند، عمر و سرمایه و استعدادش را ممکن است در مسیر خسران، هدر دهد. نسیان» یا «فراموشی»، کلیدواژهی این نگاشته است که به بررسی سبب و تأثیر وقوع آن در پرتو آیات قرآن کریم پرداخته میشود.
«نسیان» در لغت به معناى «فراموشى» بوده[۱] و در مقابل «ذکر» قرار میگیرد: «وَ اذْکرْ رَبَّک إِذا نَسِیتَ»(کهف:۲۴)؛یعنی: «و چون دچار فراموشی شدی، پروردگارت را به خاطر آور».
نسیان عبارت است از اینکه صورت علم بهکلى از خزانهی ذهن، زایل شود و ذکر برخلاف نسیان، عبارت است از اینکه آن صورت همچنان در ذهن باقى باشد. به بیان بهتر، نسیان از یاد رفتن چیزی است که قبلاً معلوم بوده؛ و ذکر، فرآیندی است که مانع از وقوع نسیان میشود. در بسیارى موارد، نسیان استعاره از «بیاعتنایی و ترکگفتن» است. آندم که حضرت حق تعالی خطاب به آدم و همسرش فرمود: به این درخت نزدیک نشوید که (اگر نزدیک شوید) از ستمگران خواهید بود(بقره:۳۵)؛ اما آنها به سبب عدم اتخاذ تصمیم درست و ارادهی استوار، فریب شیطان خوردند و ترک فرمان کردند: «وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا»(طه:۱۱۵).
مراد از نسیان در اینجا فراموش کردن ذهنی نیست؛ زیرا بر این فراموشی، عتاب و ملامتی وجود ندارد. بهعلاوه شیطان، نخوردن از میوهی درخت را با استناد به فرموده آیهی۲۰ سوره اعراف به یاد آدم آورده بود. لذا مراد، ترک فرمان یا دستکم بیتفاوتی نسبت به فرمان خداست که به سبب کمتوجّهی حاصل میگردد. در این راستا میتوان به آیهای دیگر استناد کرد، آنجا که بندگان خدا روی به درگاهش میآورند و ندای ندامت سر میدهند که: «رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسینا أَوْ أَخْطَأْنا»(بقره:۲۸۶)؛ یعنی: «پروردگارا اگر فراموش (و ترک طاعت) کردیم یا خطا کردیم ما را مؤاخذه مکن».
معنای نسیان در اینجا نیز به ترک کردن نزدیکتر است. حال این سؤال پیش میآید که چه فرق است میان خطا و نسیان؟ جواب آنست که خطا در گناه جریان دارد و نسیان در طاعت. البته این نکته را باید در نظر داشت که «ذکر» همیشه در مقابل نسیان نیست و ای بسا پارهای اوقات در مقابل «غفلت» قرار گیرد: «وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکرِنا»(کهف:۲۸)؛ یعنی: «از کسى که ما دلش را از یاد خود غافل کردهایم، اطاعت مکن».
مراد از اغفال قلب، مسلط کردن غفلت بر قلب است؛ به اینکه یاد خداى سبحان را فراموش کند که البته این اغفال بر سبیل مجازات است؛ چون ایشان با حق در افتادند و عناد ورزیدند، و لذا خداى متعال چنین کیفرشان داد که یاد خود را از دلشان ببرد؛ که البته هیچ جای شِکوه و گلایهای نیست!
هر چه بر تو آید از ظـلمات و غم آن ز بیباکی و گـستاخیست هم
هـر که بیباکی کند در راه دوست رهزن مـردان شــد و نامرد اوست[۳]
تسلط غفلت بر قلب شاید معلول همان نسیانهای مکرر باشد که بر آدمی عارض میشود و میزان این مکررات آنقدر فراوان میشود که دیگر جایی و راهی برای تأثیر تذکر بر قلب باقی نمینماند و بلکه موجبات بیماریاش فراهم میآید و این بیماری، چنان قوّت میگیرد که در مقابل ایمان، قد علم میکند و علیه او میتازد و چه بسا در زورآزماییهای روزمره، بر ایمان، فائق آید و پیروز گردد. آنگاه مسیر غلبههای مکرر غفلت بر ایمان، آنقدر صاف و هموار میشود که دیگر تاثیرپذیری قلب از تذکر، از بین میرود: «فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُکرُواْ بِهِ أَنجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُواْ بِعَذَابٍ بَئِیسٍ بِمَا کانُواْ یَفْسُقُونَ»(اعراف:۱۶۵)؛ یعنی: «پس هنگامى که آنچه را بدان تذکر داده شده بودند از یاد بردند کسانى را که از (کار) بد باز مىداشتند نجات دادیم و کسانى را که ستم کردند به سزاى آنکه نافرمانى مىکردند به عذابى شدید گرفتار کردیم».
آری؛ مقصود از فراموشى تذکرها، بىتأثیر شدن آنها در دل آدمی است؛ هر چند به یاد آن تذکرها بوده باشد؛ و در ادامهی آیه که سخن از عذاب الهی آورده است، این عذاب معلولِ بىاعتنایى به اوامر خداوند و اعراض از تذکرهاى انبیا و داعیان بسوی اوست؛ چراکه اگر مقصود، فراموشىِ ذهنی باشد عقوبت و مجازات، معنا نداشت؛ چون فراموشى حسب طبع خودش مانع از فعلیتِ تکلیف و حلولِ مجازات است. انسان وقتى به وسایل و وسایط مختلفى که خداوند در اختیارش گذاشته متذکر و متوجه به تکالیف الهى شود(و حتماً مىشود)، پایبندی به آن تکالیف، یا موافق طبع و میل درونى اوست و یا نیست؛ در صورتى که موافق طبع او نباشد یا به خاطر خدا از میل نفسانى خود چشم بپوشد، آن تکالیف را انجام میدهد؛ اما اگر به حدود الهى و تکالیف او وقعى ننهاده و به خاطر میل نفسانى خود، خدا را معصیت کند، بار اول، از این نافرمانى خود در دل احساس شرمسارى و ناراحتى مىکند، و در هر بار دیگرى که نافرمانى را تکرار کند، آن احساس ضعیفتر شده و بىاعتنایى به امر پروردگار در نظرش آسانتر مىشود. همچنان که اثر تذکرهاى انبیاء(علیهم السلام) و دعوتگران هم در دلش کمتر مىگردد و خلاصه در هر تکرارى امکان معصیت در نظرش قوىتر و اثر تذکر ضعیفتر میشود؛ تا آنجا که به طور کلى تذکرها در دلش بىاثر و وجود و عدمش یکسان مىشود. و آن بخش از آیهی مورد بحث که فرمود: «فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکرُوا بِهِ»، مقصود از نسیان، همین بىاثر شدن تذکر است.
وقتی که تذکر بر قلب آدمی بیاثر گشت، دیگر هیچ احساس نیازی نسبت به شریعت نخواهد کرد و خود را فراتر از آن مییابد که گردن برای خالق، خم کند و گوش به فرمانش بسپارد و جان و مال را در راه احیا و اعتلای مطلوبات وی، نثارش کند. آنجاست که خدای متعال، «اصرار» بندگانش را بر بیوفاییها و ناجوانمردیها نمیپذیرد و سنّت خویش را اعمال نموده و تنبیه آنها را -که خود مقدّمهاش را مهیا کردهاند- آغاز میکند: «وَمَن یَعْشُ عَن ذِکرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ»(زخرف:۳۶)؛ یعنی: «هر کس از یاد خدا غافل و روگردان شود، اهریمنی را مأمور او میسازیم، و چنین اهریمنی همواره همدم وی میگردد (و گمراه و سرگشتهاش میسازد)».
آنگاه که آدمی –دانسته یا ندانسته- از ذکر خدا روی گرداند و زمینههای نفوذ ابلیس و وسوسههایش را در خود فراهم آورد، طولی نمیکشد که خود را میبازد و کرامتش را به بهایی اندک به حراج میگذارد و به صف سربازان ابلیس گرویده و غلام او میگردد و همهی اینها از آنجا آغاز شد که آدمی، اقدام به پیشبُرد معیشت خود با رویکرد اعراض از «ذکر خدا» کرد و چنین سرنوشت ناخوشایندی را در دنیا و آخرت برای خویش رقم زد: «وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنکا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ أَعْمَى»( طه:۱۳۴)؛ یعنی: «و هر که از یاد من روی بگرداند، زندگی تنگ و سختی خواهد داشت و در روز قیامت او را نابینا حشر خواهیم کرد».
زمانی که نابینا حشر شدند و در محکمهی الهی حضور یافتند، موضع خداوند در قبال فرامواشکاران و تارکان ذکرش، همانی خواهد بود که در دنیا وعدهاش را دادهبود: «الَّذِینَ اتَّخَذُواْ دِینَهُمْ لَهْواً وَلَعِباً وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا فَالْیَوْمَ نَنسَاهُمْ کمَا نَسُواْ لِقَاء یَوْمِهِمْ هَذَا»(اعراف:۵۱)؛ یعنی: «آن کسانی که (به دنبال شریعت الهی راه نیفتادند و بلکه) خوشگذرانی و بازی را آیین خود کردند (و دین را مسخره پنداشتند و به بازیچه گرفتند) و زندگی دنیا آنان را گول زد (و جهان عاجل، ایشان را از جهان آجل بازداشت)، پس امروز ایشان را (از برخورداری از الطاف خود بینصیب و آنان را) از یاد میبریم، چونکه ایشان رسیدن به چنین روزی را از یاد بردند».
ابنکثیر(رحمهالله) در تفسیر این آیه مینویسد: «یعنی خداوند با آنها به گونهای رفتار میکند که گویا فراموششان کرده است؛ زیرا خداوند فراموشکار نیست و هیچگاه از دریای بیکران علم وی چیزی بدور نخواهد ماند و فراموش نخواهد شد. چنانکه موسی(علیهالسلام) خطاب به فرعون فرمود: «لا یَضِلُّ رَبِّی وَلایَنْسَى»(طه:۵۲)؛ یعنی: «پروردگارم نه بهخطا میرود و نه اشتباه میکند». در اینجا مقصود از نسیان، پاداش بهمثل است. یعنی به خاطر اینکه آنها در دنیا، خدا را فراموش کرده و احکام و دستوراتش را نادیده گرفتهاند، اکنون خداوند آنها را به فراموشی میسپارد و نادیده میگیرد. ابنعباس(رض) نیز میگوید: خداوند آنها را فراموش کرد، یعنی از نظر خیر و رحمت فراموش شدهاند نه از نظر عذاب و مصیبت[۴].
شیطان، توان اعمال فراموشی ذهنی بر آدمی را دارد. آنجا که در مسافرت موسى و یوشع(علیهما السلام)، یوشع به موسى مىگوید: «قالَ أَرَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَهِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلاَّ الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً»(کهف:۳۶)؛ یعنی: «گفت بخاطر دارى هنگامى که ما به کنار آن صخره پناه بردیم (و استراحت کردیم) من در آنجا فراموش کردم جریان ماهى را بازگو کنم، این شیطان بود که یاد آن را از خاطر من برد، و ماهى به طرز شگفتانگیزى راه خود را در دریا پیشگرفت».
همچنین، زمانی که شیطان، پیام یوسف(علیهالسلام) را از خاطر زندانی بیگناهی که ساقی فرعون بود، فراموش ساخت: «وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْکرْنِی عِندَ رَبِّک فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ»(یوسف:۴۲)؛ یعنی: «(یوسف خطاب) به یکی از آندو که میدانست آزاد میگردد، گفت: مرا در پیش سرور خود (یعنی شاه مصر) یادآور شو (و شرح حال مرا بدو بگو؛ باشد که از زندان رهایم کند)؛ امّا شیطان آن را از یادش ببرد که در پیش سرورش بازگو کند. لذا یوسف چند سالی در زندان بماند»
و در آنجا که خداوند، پیامبر و امتش را امر به اعراض از اهل تمسخر و نهی از مصاحبت با آنها میکند، تهدیدِ نسیان از جانب شیطان را نیز بدانها گوشزد میکند: «وَإِذَا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یَخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ وَإِمَّا یُنسِیَنَّک الشَّیْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»(انعام:۶۸)؛ یعنی: «هرگاه دیدی کسانی به تمسخر و طعن در آیات (قرآنی) ما میپردازند، از آنان روی بگردان (و مجلس ایشان را ترک کن و با آنان منشین) تا آنگاه که به سخن دیگری میپردازند. اگر شیطان (چنین فرمانی را) از یاد تو برد (و دستور الهی را فراموش کردی)، پس از بهخاطر آوردن (و یاد کردن فرمان، از پیش ایشان برخیز و) با قوم ستمکار منشین».
پس میتوان گفت، «نسیانی» که مقدمه و مسبب آن، خود انسان باشد، مستوجب عقوبتهای مذکور است؛ و یا اگر نسیانی بر انسان، از جانب شیطان اعمال شود و انسان پس از مدتی به خود آید و بیدار شود، اما بازهم مغلوب نسیانهای ابلیس گردد و نیز بار دیگر بیدار شود و مجدداً خود را تسلیم شیطان کند، بگونهای که این نسیانپذیریها را رسم خود گرداند و آگاهانه خود را نسبت به مطلوبات خالق در ناآگاهی و فراموشی باقی بگذارد و یا نسبت بدان بیتفاوت باشد و بر این احوال، اصرار بورزد، چنین انسانی، خود را به وادی «نفاق و فسق»، سوق دادهاست: «نَسُواْ اللّهَ فَنَسِیَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»(توبه:۶۷)؛ یعنی: «خدا را فراموش کردند پس (خدا نیز) فراموششان کرد در حقیقت این منافقانند که فاسقند».
در همین راستا قرآن کریم توصیه میکند که خدا را فراموش نکنید، تا او شما را به «خودفراموشی» دچار نگرداند که اگر چنین شود، در میسر «فسق» قرار خواهید گرفت: «وَلا تَکونُوا کالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِک هُمُ الْفَاسِقُونَ»(حشر:۱۹)؛ یعنی: «و بسان کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او (خدا) نیز آنان را دچار خودفراموشى کرد؛ (که) آنان همان فاسقانند».
«فسق» به معنای «خروج» است. اهل لغت گفتهاند: «فسقت الرّطبه عن قشرها»؛ یعنی خرما از غلاف خود خارج شد. به تصریح امام راغب(رحمهالله)، فسق شرعى از همین ریشه است و منظور خروج از حق و طاعت خداوند است.[۵]
با بررسی مستندات فوق، میتوان گفت: فرآیند -ارادی یا غیرارادی- دوری انسان از «ذکر» و ابتلای او به «نسیان»، به پدیدهای ختم میشود که قرآن کریم آن را «فسق» مینامد. قرآن کریم تنها سپر آدمی در قبال نسیان و تنها راه گریز از فسق را «ذکر» دانسته است؛ چراکه نسیان و فسق باهم تلازم منطقی دارند و تنها راه چارهاش، طبق قرآن، «ذکر» است که پرداختن به آن و شرح مبسوط چیستیها و چگونگیهایش، مجالی دیگر میطلبد و در وسع این مقال نمیگنجد!
به درگاه مهرورزانهاش رو آوریم و از ذات اقدسش مسألت نماییم که هرگز ما را به حال خود وانگذارد!
ما خویش فرامُشان لرزان قدمیم اندیشه کنان وادی بیش و کمیم
خود را و تو را اگر بردیم از یاد ما را تو اگر از یاد بردی عدمیم[۶]
________
پینوشت:
[۱]: قطب، سید(۱۳۹۴)، فی ظلال القرآن، ترجمه مصطفی خرمدل، تهران: نشر احسان، ج۶، سوره حشر، آیه ۱۹
[۲]: راغب اصفهانی(۱۹۹۶م)، مفردات الفاظ القرآن، دمشق: دارالقلم.
[۳]: مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول
[۴]: ابنکثیر(۱۹۹۸م)، تفسیر القرآن العظیم، بیروت: دار الکتب العلمیه، سوره الأعراف، آیه ۵۱
[۵]: قرشی، سید علیاکبر(۱۳۰۷)، قاموس قرآن، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ج۱، ص۶۶۵
[۶]: امینپور، قیصر(۱۳۹۳)،تنفس صبح، تهران: نشر سروش، ص۱۴