به در آی تا ببینی طیران آدمیّت
«مقدمه» اگرچه در میان اصحاب قرآن، تلاوت مستمر و مکرّر سطور آن به امری رایج بدل گشته، اما آنچه از مضامین این گنجینهی الهی استنباط میشود، تقدّم «فهم» بر تلاوتِ صرف آن است طوریکه در چند جا مخاطبان خویش را از اتّباع ما لا یعلم برحذر میدارد[۱] و رهروان این شیوه را به حمّالانی تشبیه […]
«مقدمه»
اگرچه در میان اصحاب قرآن، تلاوت مستمر و مکرّر سطور آن به امری رایج بدل گشته، اما آنچه از مضامین این گنجینهی الهی استنباط میشود، تقدّم «فهم» بر تلاوتِ صرف آن است طوریکه در چند جا مخاطبان خویش را از اتّباع ما لا یعلم برحذر میدارد[۱] و رهروان این شیوه را به حمّالانی تشبیه میکند[۲] که فارغ از فهم رسالت محمول، صرفاً مشغول حمل آن هستند.
ای بسا در پرتو تلاوتِ صرف، برخی آیات قرآن کریم را با سرعت پلکزدن، دید زده باشیم اما در محتوای آن ژرفنگری نکرده باشیم؛ یا شاید بجای جوشاندن عقل و استخراج ریزنکتهها در مثلهای قرآنی، به نقل صرفِ پیامهای استنباط شده از سوی پیشینیان اکتفا کرده باشیم. باری، این اشارت به مثابهی نفی تاثیر نوای جلابخش این مائدهی آسمانی بر دلهای غبارگرفتهی این مصنوع زمینی، یا پسزدن محصولات ناشی از خِردورزی پیشینیان نیست، بلکه آدمی را به ذینفع شدن از علمهایی که بر دل میزنند، تحریک میکند و در پی آن است که عقل را شعلهور کند و تعمیق در یک نقطه را بر سیاحت سطحی در مناطق مختلف، فضیلت ببخشد و آن را به مثابهی یک ارزش، مورد بحث قرار دهد.
چند سطر پیشرو، برونداد فرایند تعمیق نسبی نگارنده در یکی از مَثَلهای همیشه شنیده شدهی قرآن کریم است که به بخشی از تاریخ بشر(از منظر قرآن) اشاره دارد و نگارنده، برخلافِ رویهی همیشگیاش -که همان مرور چندبارهی این قصّه، به قصد ترفیع کمیّت در امر تلاوت است- مترصد تلفیق دو ابزار کسب و بسط معرفت به نام «عقل» و «تاریخ» است و سعی دارد مصداقی برای چند روش و ارزش فطرتپسند همچون «نفی خشونت»، «آزادی بیان»، «نفی سرکوب سائل»، «اقناع با شیوهی تبیین»، «تعلّم و تعلیم»، «سجده در پرتو اقناع» و «پرهیز از حسادت و تکبّر» استخراج نموده و التزام به این گزارهها را دارای پشتوانهی دینی و در راستای عمل به آموزههای قرآنی بخواند.
«متن و ترجمهی آیات»
«وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَهً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (۳۰) وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَهِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ(۳۱) قَالُواْ سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ(۳۲) قَالَ یَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ(۳۳) وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَهِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ(۳۴)[۳]»
«زمانی(را یادآوری کن) که پروردگارت به فرشتگان گفت : من(قصد دارم) در زمین جانشینی بیافرینم؛ گفتند: آیا در زمین کسی را به وجود میآوری که فساد میکند و خونها میریزد، و حال آن که ما تو را تسبیح و تقدیس میکنیم؟ (خداوند) گفت: من آنچه را که شما نمیدانید میدانم(۳۰) آنگاه به آدم همهی نامها را آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست میگویید (و خود را برای امر جانشینی از انسان شایستهتر میبینید) آن اسامی را بر شمارید. (۳۱) فرشتگان گفتند: منزّهی تو ، ما چیزی جز آنچه به ما آموختهای نمیدانیم، تو دانا و حکیمی(۳۲) (خداوند) فرمود: ای آدم! آنان را از اسامی پدیدهها آگاه کن. هنگامی که آدم فرشتگان را از پدیدهها آگاه کرد، (خداوند) فرمود: به شما نگفتم که من غیب ( و راز ) آسمانها و زمین را میدانم و از آنچه شما آشکار میکنید یا پنهان میداشتید نیز آگاهم؟(۳۳) و هنگامی که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجدهی( بزرگداشت و خضوع، نه عبادت و پرستش) ببرید، همگی سجده بردند جز ابلیس که سر باز زد و تکبّر ورزید، و از زمرهی کافران شد(۳۴)».
«نفی خشونت»
در پی ابلاغ تصمیم خالق به ملائک -که همان قصد خلق آدم در قامت جانشین بر روی زمین بود- آنچه به تأسی از عملکرد موجودات پیشین(جنّیان) در ذهن ملائک متبادر گشت، امر ناروایی تحت عنوان «یسفک الدماء»(خونریزی) بود که منافی رسالت یک جانشین بر روی زمین است و شاید نقض این رسالت، زمینهساز بر هم چیدن بساط گزینهی پیشین(جن) از سوی خالق و جایگزینی آدم بوده باشد. از اینرو، «یسفک الدماء»(خونریزی) یکی از مصادیق مبرهن «فساد» است که عموماً از خشم و خشونت و جنگافروزی ناشی میشود و با رسالت بشر بر روی زمین، منافات دارد. این خشم و خشونت نیز میتواند از اسباب مختلفی نظیر: تعارض منافع و مصالح، شوق اعمال قدرت بر دیگران، تلاش برای یکسانسازی فکری و فرهنگی بجای دگرپذیری، برنتابیدن رشد و پیشرفت دیگران و… نشأت بگیرد. از اینرو، تلاش برای همگرایی گونهها و احقاق صلح و آشتی و مسدود کردن زمینههای واگرایی و فروخسباندن شرارههای خونریزی و خشونتورزی میان آنها در منظومهی جهانبینی اسلامی، ارزشی مستقل و تبلور آشکار تدّین است.
«آزادی بیان و نفی سرکوب سائل»
با آنکه ملائک بر علم کرانمند خویش واقف و بر علم لایتناهی حضرت یزدان معترفند و ذرّهای تردید ندارند که تصمیمات پروردگار، فارغ از حکمت و درایت نیست و اگر عدمتفاهمی میان تصور آنها و اقدام خالق وجود داشته باشد ناشی از کاستی اندوختههای آنهاست، اما شالودهی تردید خود را نسبت به سرانجام تصمیم خداوند در صورت یک مسئله به طرح میاندازند و اقناع خویش را در پرتو ایضاح، میجویند. چنین فضای فراخی را حضرت باریتعالی برای آنها فراهم آورده و تحقق رسالت آدم در قامت جانشین بر روی زمین، مستلزم چنین تعامل و انعطافی است که عموماً با فرودستان صورت میپذیرد. اینکه ما اجازه دهیم تردیدها و ملاحظههای مخاطبان نسبت به تصمیمات و اقدامات ما بدور از هرگونه تندی و تهدیدی منظور شود و در صورت داشتن پاسخی مقبول برای تصمیم خود، اقامهی برهان نماییم و مخاطب را به قناعت نسبی رسانیم، امری ربّانی است که میباید بندگان یزدان، خود را بدان مزیّن نمایند.
«اقناع در پرتو تبیین»
خالق عادل و آموزگار، ملاحظهی ملائک را بر خلقت آدمی، مبنی بر ارتکاب فساد از سوی بنیآدم که خونریزی و خشونتورزی مصداقی از آن است، انکار ننمود و آدم را از فساد و خشونت تبرئه نگرداند و نیز ادعای ملائک را(ما تو را تسبیح و تقدیس میکنیم) انکار نفرمود. بلکه پس از آفرینش آدم، یک کارگاه آموزشی بنیان نهاد تا در پرتو فرایند قیاس و مشاهدهی برونداد این فرایند، کمالات آدمی به نمایش گذاشته شود و بر معارف ملائک نسبت به پروردگارشان افزوده گردد. پروردگار، اسامی و عناوینی را به آدم میآموزد و سپس همانها را به ملائک عرضه مینماید. ابتدا به ملائک که مدعی شایستگی در امر جانشینی بودند و معیارشان صرفاً تسبیح و تقدیس خالق بود امر میکند که آن اسامی و عناوین را بازگو کنند، اما ملائک اظهار عجز میکنند و این عجز را به محدودیتها و ظرفیتهای خویش پیوند میزنند. در این هنگام، خداوند به آدم امر میکند همان اسامی و عناوین را برای ملائک بازگو نماید تا کمالات او برای ملائک ملموستر بیفتد. این شیوهی روشنگری که زمینهساز ابراز شایستگیهای آدم و اقناع عقلانی ملائک گردید، امری خِردجوش است. خداوند ضمن ارجاع ملائک به علوم بیکران خویش، هرگز مترصد به رخ کشاندن قدرت لایزالش در امر فرماندهی خود و فرمانبری مخاطب بر نمیآید و ملائک را فارغ از اقناع، ناگزیر به سجده نمینماید ؛ بلکه روش «تبیین» را ابزار اقناع ملائک و اثبات دوراندیشی خویش قرار میدهد.
«تعلّم و تعلیم»
ممیّزی که خداوند برای نمایش تمایز آدم و ملائک بر میگزیند «ظرفیت نامحدود یادگیری» است. خداوند همان اسامی و عناوینی را که به آدم آموخت(عَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا)، همانها را به ملائک نیز عرضه داشت(ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَهِ). آدم همهی آنها را فراگرفت اما ملائک در فراگیری آنها فروماندند؛ و صرفاً توان بازگویی آنچه را داشتند که پیشتر متناسب با ظرفیتشان آموخته بودند. سپس آدم از سوی پروردگار مأمور میشود تا ملائک را از آموختههایش مطّلع نماید و مهارت آموزگاری را نیز به آنها نمایش دهد. پس «یادگیری و یاددهی نامحدود علوم» دو معیار الهی برای تفضیل آدمی بر ملائک بود و هم بعنوان ارزش و هم به مثابهی روش، میباید مورد توجّه فرزندان آدم قرار بگیرد.
«سجده در پرتو اقناع»
پس از اتمام کارگاه آموزشی، ملائک فضائل آدم را درک کرده و از محدودیتهای خویش در مقایسه با او مطّلع گشته و به علم و حکمت پروردگار در تصمیمگیریها و سرانجام آنها اقرار میکنند. آنچه حائز اهمیت است توجّه ویژهی خداوند به «قناعت» زیرمجموعهاش در پذیرش اوامر ایشان است. به بیان بهتر، ملائک به سبب ویژگی فرمانبرداریشان حتی در صورت عدمایضاح و عدماقناع، تسلیم امر خدا میشدند و برای آدم سجده میبردند؛ اما اینکه خداوند در پیام آسمانیخویش، این جزئیات را برای مخاطبانش نقل میکند در خور تأمّل است. شاید نمیخواهد ارزش و بهای سجده را فقط در صورت آن محصور نماید، بلکه سیرت سجده را که همان قناعت عقلانی است، الزامی و مقدم میداند و همین قناعت است که ظاهر سجده را معنا و اعتبار میبخشد.
«پرهیز از حسد و تکبّر»
پس از رویدادهای فوق و نیل مقرّبان پروردگار به قناعت عقلانی، ابلیس که ماهیّتی جدا از ملائک داشت و در زمرهی جنّیان بود[۴] و به سبب طیّ طریق بندگی به مرتبهی مقرّبین بارگاه ایزد مشرّف شده بود، از اینکه مقرّر گشته برای مخلوقی نوپا و تازه از راه رسیده باید سجده کند به کامش خوش نمینشیند و شرارههای حسادت در وجودش فروزان میشود. وقتی کثرت تسبیحها و تقدیسهای ملائک، آنها را از سجده بر آدم معاف نکرد، سالها سابقهی بندگی ابلیس نیز نمیتوانست وی را از ادای این تکلیف، معذور بدارد؛ از اینرو، شانس خود را با تمسّک به اصالت خویش آزمود و آن را دستمایهی تکبّر و تفاخر گذارد و ماهیّت آتشین خود را بر ماهیّت خاکی آدم برتری داد. این تکبّر که ریشه در آمیزش «غرور و حسادت» داشت زمینهساز طرد شدن ابلیس از درگاه حضرت باریتعالی گشت و او را با اینکه در نظر، به عزّت و عظمت پروردگارش معترف بود اما در عمل، به سبب عصیان و نافرمانیاش، در زمرهی کافران جای داد!
____________________________________________________
مراجع:
[۱] – سورهی اسراء، آیهی ۳۶
[۲] – سورهی جمعه، آیهی ۵
[۳] – سورهی بقره، آیات۳۰ الی ۳۴
[۴] – سورهی کهف، آیهی ۵۰